بررسی کتاب زندگی خالی نیست
کتاب زندگی خالی نیست رمانی در زمینه روانشناسی، حکمت و عرفان ایران است که توسط مراکز مشاوره دکتر دوستکام تأیید شده است. داستان درباره سه مراجعهکننده است. مهری و جلال که در زندگی زناشویی به شدت به مشکل خوردهاند و برای مشاوره پیش خانم دکتر میروند. مراجعهکننده سوم فرهاد که شاعر است و شکست عشقی خورده و افسرده است و به روانشناسی اعتقادی ندارد.
خانم دکتر سعی میکند درمان مهری و جلال را از طریق روانشناسی و طرحواره درمانی انجام دهد. اما فرهاد را با معنادرمانی از طریق حکمت وعرفان درمان میکند. روند درمان این مراجعین از این جهت اهمیت دارد که در زندگی شخصی خانم دکتر تأثیر میگذارد و باعث تغییر و تحول در شخصیتش میشود. نویسنده آقای محسن فولادی نیت در این کتاب سعی داشته معنادرمانی از طریق حکمت و عرفان ایرانی را به کمک علم روانشناسی بیاورد و به خوبی توانسته پیوند ایجاد کند، طوری که از جذابیت داستان کاسته نشود و تا آخر داستان خواننده را با خود همراه کند.
در شروع داستان می خوانیم:
فرهاد با چهرهای غمگین و درهم وارد اتاق مشاوره شد و با هیکل لاغر و تکیدهاش روی مبل نشست. حتی به خانم دکتر نگاه هم نکرد خم شد و سرش را بین دستانش گذاشت.
خانم دکتر نگاهی به فرهاد کرد و گفت:
– سلام خوش اومدین بفرمایید در خدمتم
فرهاد سلام کرد و دوباره ساکت شد و به فکر فرو رفت.
خانم دکتر پرسید:
– چی شده حالت خوب نیست چرا اینقدر مچاله شدی؟
فرهاد همانطور که به زمین نگاه میکرد و موهای سیاه و بلندش را با دو دستش چنگ میزد گفت:
– حال دلم خوب نیست.
خانم دکتر از پشت میز بلند شد و گفت:
چه تعبیر شاعرانهای حال دلم خوب نیست! شاعری اهل کجایی؟
-حرف بزنم یا شعر بگم؟
– هر جور راحتی شعر دوست دارم بشنوم.
فرهاد همچنان که سرش پایین بود و به زمین نگاه میکرد فیالبداهه شعرهایی به ذهنش میرسید:
اهل ایرانم روزگارم خوب نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی
مادری دارم که هیچ وقت پیشم نیست
دوستانی که به من میخندند
و خدایی که هیچ وقت نزدیک نبود
خانم دکتر لبخند زنان به سمت فرهاد آمد روبهرویش ایستاد و گفت:
حس میکردم روز خوبیه ولی فکر نمیکردم اینقدر امروز روز خوب و خاصی باشه! انگار جناب سهراب سپهری زنده شده و سراغ من اومده. اونم بعد از این همه سال و در وضعیت امروز! چه سعادتی!
چرا سرتو پایین انداختی؟ به من نگاه کن من اینجام که هم حالتو خوب کنم هم خدارو بهت نزدیک کنم و کمک کنم تا دوباره عاشق بشی. فرهاد سرش را بالا آورده به چهره خانم دکتر نگاه کرد و چند لحظه خیره ماند. بلند شد و بدون اینکه چیزی بگوید از اتاق مشاوره خارج شد و محکم در رابست. از کنار خانم منشی گذشت و از مرکز مشاوره خارج شد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.